بی نام

خدا گفته:هرچی دیدی هیچی نگو.منم هرچی دیدم هیچی نمیگم قابل توجه بعضیاااااااااا!
 
 

ممنون که به وبلاگ من اومدید امید وارم از مظالب خوشتون باد با تشکر AliReza
fanoos.50@gmail.com

 

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بی نام و آدرس legendary.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

دختر کوچولو

جلب نیوز

PURE LOVE

ردیاب ماشین

جلوپنجره اریو

اریو زوتی z300

جلو پنجره ایکس 60

 

مطالب اخير

فضا :|

مجموعه ترول های خنده دار 6

مجموعه ترول های خنده دار 5

مجموعه ترول های خنده دار 4

مجموعه ترول های خنده دار 3

مجموعه ترول های خنده دار 2

مجموعه ترول های خنده دار

----

****

خاطره

عکسای طنز (3)

عکسهای طنز (2)

عکس های طنز(1)

تههههههههه خاطرس

خاطرات خنده دار

بند جوراب

خاطرات خنده دار

 

نويسندگان

AliReza

 

پیوند های روزانه

حمل و ترخیص خرده بار از چین

حمل و ترخیص چین

جلو پنجره اسپرت

پرده اسکرین

کالای خواب

کاشی هفت رنگ

 

امكانات جانبي

RSS 2.0

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 6471
تعداد مطالب : 131
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1





ابزار رایگان وبلاگ
مدل لباس

 
 

Weblog Themes By Blog Skin

مقدمه

سال نوی میلادی بر همه مبارک

happy new year

سلام به همه ی دوستانی که وبلاگ منو انتخاب کردین

                                                    امید وارم از مطالب لذت ببرید

                                                                                                  و نظر هم بدید

 

یک خواهشی از دوستان داشتم که اگه دوست داشتین خاطرات خنده دارتونو بزارید تو ی نظر ها بزارید

من اونهارو تو وبلاگ میزارم تا همه بخونن

البته اگه دوست داشتین

 

نظر هم بدید 

شنبه 2 دی 1398برچسب:,

|
 

ما جمع شده بودیــم داشتیم دوسیـب میکـشیدیم خیر ِ سرمـون...
یـدف چشـتون روز ِ بد نبینه ذغال افتاد رو فـرش ،منم هول کردم سریع برش داشــتم گذاشتمـش رو سینـی ِ قلـیون...
دستمم سوخت بد جور اوف شد...
فـرشم یه تیکـه سوخت...:(((
حالا ما نشستیم نظر بدیم ببینیم چیکار کنیم این جای سوختگی رو..؟!
رفیــقم رضا:یه قیـچی بیار من خــودم سوختگیشــو با قیچی میبـرم درسـت میـشه...
رفـیقـم علـیرضا(صاب خونه):نه بابا معــلوم میشــه...بذار مـاژیک بیـارم رنگـش کنیم درست شـه!
مـن:برید بابا اُسگولا...بـبینید من چی میگم؟
اونام گفتـن بگو ببینیم عقـل ِ کُل...
مـن:بیاید کُل ِ خونه رو نفت بپاشیم آتیش بزنیم :)
اونجوری همه چی میســوزه احتماله اینکه کسـی به اینـجای فرش شـک کنه کاهــش پیدا میــکنه خخخخخخ
مرگه من نظرو داشتی؟
مایکل اسکافیلد باید بره جلو بوق بزنه:)

یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:,

|
 

امسال عید عموم اینا اومده بود مشهد.یه پسر عمو دارم 4سالشه تقریبا همش به باباش میگفت بابا بریم پارک ملت .از روز اول همینو هی تکرار میکرد.آخر هم وقت ند که برن پسر عموم وقتی فهمید نمیخوان برن پارک ملت انقد گریه کرد که باباش گفت امیر بیا این 50 هزار تومن رو بگیر اینو ببر پارک ملت هرچی میخواد سوارش کن بعد ورش دار بیا....
خودتون دیگه بقیشو حدس بزنید.بدبخت عموم به چه کسی اعتماد کرد...
آقامنم گفتم چشم عمو جان با اینکه خعلی خستم ولی چون ما گفتی چشم.آقا این پسررو برداشتم بردم پارک سرهخیابون یه بستنی هم از جیب خودم براش خریدم تا 2 3 ساعت هم تاب و سرسره بازی کرد وقتی شب شد.بهش گفتم رفتیم خونه بگو ما شام خوردیم سیریم.اومدیم خونه از جیب خودم 5 تومان دادم به عموم گفتم عمو جان اینم بقیه پولتون من خستم شامم خوردم میرم بخوابم.درسته یه شب گرسنگی کشیدم ولی 50 تومن ارزشش رو داشت.

یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:,

|
 

یـادمـه کـلاس سـوم ابـتـدایـی بـودم سـر زنـگ ادبـیـات فـارسی, مـعـلـم اومد سر کـلاس خـعـلی مـحـتـرمانه و با صـدای خالـه نرگـس بـلـنـد گفت(حالت شـعری):
بـچـه‌ها کـتـابـها را بـگـشـایـیـد...
ما هـم فـنـچ بودیـم هـمـه با هـم کـتـابارو باز کردیم و یکصدا بـا شـعر گفـتـیـم:گــشـادیـم گــشادیـم!!!

نخند خب بچه بودیم :|

میگم نخند :|

دوباره داره می خنده :|

یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:,

|
 

فضا :|

اگر به سري فيلم هاي "جنگ ستارگان‏"‏ علاقه منديد...‏
اگر به سري فيلم هاي "star trek" علاقه منديد...‏
اگر به دنبال ديگر فيلم هاي اين ژانر از سينما ميگرديد...‏
.‏
ديگر نگران نباشيد؛ ما فيلم هاي سبك "رزمي‏"‏ چيني؛ ژاپني و كره اي را به شما پيشنهاد ميكنيم‏!‏‏!‏‏!‏
‏(يني كلا تو فضا مبارزه ميكنن؛ يارو ميپره تو آسمون؛ بعد از دو ساعت چهل سه دقيقه شمشير زدن تو آسمون؛ دو كيلومتر و سيصد و شصت و پنج سانتي متر اونورتر فرود مياد‏!‏‏!‏‏)‏

یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:,

|
 

مجموعه ترول های خنده دار 6

 

 

ادامه ی مطلب


ادامه مطلب

دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,

|
 

مجموعه ترول های خنده دار 5

 

 

ادامه ی مطلب


ادامه مطلب

یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,

|
 

مجموعه ترول های خنده دار 4

 

 

ادامه ی مطلب


ادامه مطلب

یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,

|
 

 امکان نداره سر جسله امتحان این جمله را تا حالا نشنیده باشی!............
همگی سراتون روی برگه ی خودتون باشه!هرکی سرشون برگرده برگشو میگیرم!با کسی هم شوخی ندارم!"به سلامتی همه مراقب های عزیز که می خوامسر به تنشون نباشه!خخخخخ

**************************************

دانشگاه تمام استعدادهای افراد از جمله بی استعدادی آنها را آشکار می کند. آنتوان چخوف

**************************************

یکی از فانتزیامم اينه كه: با لحن جدی و خسته به یه دکتر بگم: لطفا حاشیه نرو دکتر!! بعد بلند شم و از پنجره مطبش به افق خیره بشم و بگم: فقط بگو چند روز دیگه زنده می مونم؟؟

**************************************

شیلنگ قیلیون تو حلقم اگه دروغ بگم!!!
سوم دبیرستان بودم،سرجلسه امتحان دیدیم تعداد مراقبا داره از تعداد بچه های که دارن امتحان میدن بیشتر میشه ! یکی از بچه ها از ته کلاس داد زد کلاس شده خونه مادربزرگه !!! کلاس رو که مورد گاز زدن قرار دادیم هیچ، مراقبا(همشون)رفتن بیرون ! هیچی دیگه امتحان از بیست نمره شدیم بیست و یک!!!! انشاا... واسه خودتون هم پیش بیاد!!!!!!!!!!!!

*************************************

ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﮎ ﺯﺍﻭﯾﻪ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﺗﻮ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ
ﮎ ﺗﻮ angry biards ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺏ ﺍﺑﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﺷﺪﻡ!

**************************************

وقتی میخوایم اتاقمونو تمیز کنیم :
5% واقعاً در حال تمیز کردنیم !
10% فقط غر میزنیم که مجبور شدیم اتاقو تمیز کنیم !
10% به غلط کردن میوفتیم که اصن چرا این تصمیمو گرفتیم !
75%مونم با وسایلی که از زیر تختو کمد پیدا کردیم و خیلی وقت پیشا گمشون کرده بودیم مشغول میشیم !

*************************************

طرف میره انگلیس راننده تاکسی میشه
ازش میپرسن؛سختت نیست فرمون سمت راسته؟
میگه:نه فقط بعضی وقتا حواسم نیس تف میکنم تو صورت مسافر بغلی!!!!

**************************************

دوران بچگیم که همسن شماها بودم D: داشتم دم خونمون ورزش میکردم یهو دخدر همسایمون اومد منم جوگیر شدم گفتم بذار یه حرکت بزنم کَفِش ببره خلاصه یهو نزدیکای 180 درجه پامو باز کردم(هنوزم خودم موندم چطوری اینکارو کردم :))
هیچی دیگه اصن دخدره نگاهمم نکرد منم تا یه هفته گشاد گشاد راه میرفتم:))

*************************************

ﺳﺮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻫﺎ ﺳﻮﺍﻻﺗﯽ ﻣﯿﺪﻥ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻧﺪﯾﺪﻩ
ﺑﻮﺩﻡ !
.
.
.
.
ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﻫﺎﯾﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﺗﻮ ﻋﻤﺮﺷﻮﻥ
ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ !=))

**************************************

دانشگاهمون این ترم واسه درسای عمومی طرح بدون کاغذ واسه امتحانا گذاشتن!
چند ورز پیش تو سالن نشسته بودیم منتظر بودیم امتحان شروع بشه.
یدفه صدا گریه یه دختره کل سالنو برداشت. مراقب سالن رفت پرسید چی شده؟ 
طرف با گریه میگفت من یادم رفته مداد بیارم به هرکیم میگم مداد، نداره بهم بده؛
مراقبه دکمه شده بود نافرم اصن. برگشت گفت خانم امتحان به مداد احتیاجی نداره الکترونیکیه، یهو دختره شروع کرد داد و قال که این جه وضعیه حالا من از کجام مداد گوشی بیارم. :))))))))))))))))))))) 
یعنی تو کل این مدت منو دوستام داشتیم زمینو گاز میزدیم این یارو مراقبه هم که کاملاً دکمه بود بقیه سالنم امتحانو بیخیال شده بودن ریسه میرفتن. =))))))))))))))))
ینی خعــــــلی شیک و مجلسی با اینا شدیم 75 ملیون :))))))))))))))))))))))

*************************************

یه دوست داشتم که مخاطب خاصشو تو گوشیش با اسم ایرانسل ذخیره کرده بود که هر چی پیامک واسش میاد همه فکر کنن ایرانسله.هیچی دیگه،یه بار مادرش میگه:پسرم زود بیا که ایرانسل داره بهت زنگ میزنه!!!!!!

*************************************

بالاخره حکمت "آی سی یو " رو در بیمارستان دریافتم!
جمله ای حکیمانه از جناب عزراییل خطاب به بیمار
I See You

*----*خب دیگه خسته شدم اینقدر کپی کردم نظر یادتون نره*----*

شنبه 30 دی 1391برچسب:,

|
 

مجموعه ترول های خنده دار 3

 

 

ادامه ی مطلب


ادامه مطلب

جمعه 29 دی 1391برچسب:,

|
 

مجموعه ترول های خنده دار 2



ادامه ی مطلب


ادامه مطلب

جمعه 29 دی 1391برچسب:,

|
 

مجموعه ترول های خنده دار

 

 

ادامه ی مطلب


ادامه مطلب

جمعه 29 دی 1391برچسب:,

|
 

 هوا بارونی بود...اون روز امتحان داشنم(زیست سوم)...از پله های ساختمون داشتم میومدم پایین...تا اینکه دیدم صاحب خونمون(حدودا 60 ساله!!1) داره ماشینشو از پارکینگ می بره بیرون...داشت پیاده می شد که درو ببنده...منم حس کمک و جوانمردی بهم دست داد...گفتم حاج آقا من می بندم...هیچی دیگه پیاده نشد...دیدم که درو نمیتونم ببندم..اصلا حرکت نمیکرد..یعنی این قدر خیت نشده بودم تو عمرم...آخرش هم خودش پیاده شدو درو بست...منم گفتم شرمنده حاج آقا....
من :(
صابخونه :{
در :)
استیو جابز :O

 

*******************************************

داداشه من بچه که بودخیلی غیرتی بود...
یه سال تولدم بود کیک سفارش داده بودیم..داداشم رفت کیک وبگیره یارو بهش گفته بوده رو کیک بنویسم چی؟؟اسمشو بگو...
اینم واسه این که یه غریبه!!!!!!!!!!اسمه منو نفهمه گفته بوده:بنویس میلادجان تولدت مبارک.....
اغا کیک و اورد دیدم روش نوشته میلادجان.....
مامانم اینا که پوکیدن ازخنده....
ولی خودم انقد ضدحال خوردم انقد ضدحال خوردم .....
بدشرایطی بود...هععععععععییییی

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,

|
 

 با دوستم بیرون بودم داشتیم بحث میکردیم که این (دخترا)چرا خودشونو اینقدر تحقیر می کنن و سوار ماشین آقایون خیّر و مسافرکش میشن که همون لحظه یه دختره با ی boot پاشنه سوزنی بیست سانتی با هزار عشوه اومد بره سوار ماشین پسره بشه صاف رفت تو چاله پر از آب گل آلود!پسره م از ترس اینکه ماشینش کثیف شه گازشو گرفت رفت!!!دختره م با اعتماد به نفس تمام میگه بیا مَردُم پسرخاله دارن مام داریم!!!هیچی بعدشم وایساد با اتوبوس رفت فکر کنم پول تاکسی نداشت

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,

|
 

چـــن روز پیـــش تو راهـــرو خـــابـــگا واســـاده بـــودم ،یـــه دختـــره هـــم تو پلـــه ها واستـــاده بـــود منـــو نمـــیدید!
خـــودش صـــدا گُــــربه در میـــاورد: میــــــووو میـــووو(گربه عصبی البته)
خـــودشــــم میــــگفت چــــخه چـــــخه
بعــــدشم تٍـــر تٍـــــر میــــخنــــدید
ایــــن مدلیــــشو دیــــگه نـــدیده بــــودم!
خدایــــا شــــوهر بده مـــلت روانی شـــدن،
آخ آخ آخ، جــــوونــــای مــــردم...

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,

|
 

 یه سری هم تو پارک رفتیم برا گردش بعد رفتیم از این دسشویی عمومی ها همه هم با هم رفتیم و پولم نداشتیم یه فکری به ذهنم رسید به همه گفتم شما ها برید من آخرین نفر میام خلاصه همه که رفتن من اومدم بیرون به یارو توالتیه گفتم بابام الان میاد همه رو حساب میکنه D:
فک کنم اون دنیا جلومو بگیره باید جواب توال رفتن بقیه رو هم بدم D:

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,

|
 

----

 چند روز پیش رفته بودم بیرون بعد داشتم برمیگشتم رفتم یه شارژ بگیرم عاغا میدیدم هرکی تو کوچس داره نگا میکنه دوتا پسرم تو پیاده رو وایساده بودن هرکر میخندیدن منم با اعتماد بنفس کامل گفتم 
یه تختشون کمه بیخیال بابا بعد درو باز کردم رفتم تو یهو دیدم عاغا چشمت روز بد نبینه تو مغازه چند تا پسر نشستن بیچاره ها قرمز شدن منو اونجا دیدن یهو صاب مغازه درحالیکه کاملا سعی میکرد خودشو کنترل کنه گفت خانم اینجا تغییر کاربری داده 
حالا بوگوچه تغییری ؟
نمایندگی ایرانسل شده بود سلمونی 0-o
هیچی دیگه اومدم بیرون 
اما خاطره خوبی بود تاحالا تو یه سلمونی نرفته بودم ههههههههههه
نتیجه گیری اخلاقی:خو عسیسم وقتی میبینی همه چپ چپ نگات میکنن بدون
یه مشکلی هس مث من تو دام اعتماد بنفس کاذب نیفتید والاااااااااا

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,

|
 

****

 یادش به خیر... من و میثم پسر خالم خیلی خیلی شیطون بودیم و به خاطر همین توی مهمونی ها پدر بزرگم همیشه حواسش به ما بود .. خلاصه یه روز یکی از آشاناهای دور با خانوادش اومده بودن خونه ما... و پدر بزرگم طبق معمول ما رو کلی تهدید کرده بود که حق ندارید بیاید بشینین و هر هر و کرکر به مهمونا بخندین و میز پزیرایی رو غارت کنید.(عادت همیشه ما بود) خلاصه کلی زجر کشیدیم و تحمل کردیم تا اینکه صدای مهمانها و پدر بزرگم رو شنیدم که توی حیاط داشتن خدا حافظی میکردن... حالا وقتش بود.. مثل سرخ پوست ها پریدیم توی پذیرایی در حالی که داد میزدیم ... حمله... به سمت میوه ها و شیرینی ها هجوم بردیم ... که دیدیم سه تا از مهمون ها که هنوز اونجا بودن وحشت زده ما رو نگاه میکردن... دوست داشتم زمین باز میشد و ما میرفتیم توش.. 25 سال از اون موقع میگذره.. پدر بزرگم فوت کرده .. میثم کارمند شرکت نفته.. من هم پیمانکارم.. از اون مهمان ها هم فقط یه که کیشون زنده است.. و با اینکه آلزایمر گرفته ولی اون روز رو فراموش نکرده..

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,

|
 

خاطره

 آخ آخ...
یه بار سر کلاس اخلاق بودیم... واسه اولین بار در عمر تحصیلیم زود رفتم سر کلاسو صندلی اول نشستم...
با اینکه هدفن تو گوشم نبود اما اصلا نمیشنیدم استاد چی چی میگه!!
رو صندلی دوستم خودکار بیک دیدم ...ورش داشتم و لوله خودکارو از توش درآوردم...
همین جوری داشتم باش بازی میکردم یهو از دستم ول شد عین چیزی از منجنیق پرت میشه پرت شد از دستم مستقیم رفت خورد بالای چشم چپ استاد!!!
:|
حالا چش استاده قرمز شده بود وانمیشد ... خخخ!!
اشکش دراومد کامل ...نفس زنان گفت برو بیرون خانوم !!!
پاشدم اومدم بیرون ...
بعد ها فهمیدم استاد در اون لحظات درباره شعور دانشجویی حرف میزده :دی
نکته اخلاقی...به خودکار بیک دست نزنید 
حواستون باشه استاد چی میگه حداقل تیتروار!!!!:|

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,

|
 

عکسای طنز (3)

 

 

ادامه مطلب

سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,

|
 

عکسهای طنز (2)

 اخر خنده

 

 ادامه ی مطلب


ادامه مطلب

سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,

|
 

 

Photo: ღღ Melika ღღ

سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,

|
 

عکس های طنز(1)

اخر خنده 

 

ادامه ی مطلب

 

نظر یادتون نره


ادامه مطلب

سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,

|
 

 تو حساب کاربری فیسبوکم استاتوس زدم نوشتم:
بزرگترین پرورش دهنده مار در سطح خاور میانه آستین بنده هستش!!
دختره اومده کامنت گذاشته نوشته : منظورت پرورش ماره؟؟!!!!!!
منم در جوابش نوشتم پ نه پ منظورم گردش در غاره!!!!

سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,

|
 

 یه استاد داریم کچل و بداخلاق .امروز سر کلاس دانشگاه کلاسش کوچیک بود سریع پر شد. بعد یه دختره اومد از وسط اومد تا ته کلاس دید جا نیست بر گشت . یهو استاد گفت چرا نمیشینی؟ گفت استاد جا نیست کجا بشینم. استاد گفت بیا بشین رو سر من.
منم که سرم تو کار خودم بود یهو سرم رو اوردم بالا گفتم : استاد اونجا که لیز می خوره...
کلاسی رو میگی که کسی جرأت خندیدن نداشت. منفجر شد.
من. :-[
استاد. :-(
دانشجوها. :-))))))))
وبلاگ کلاس. :-))))))

سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,

|
 

تههههههههه خاطرس

 دوستی تعریف میکرد که صبح یک زمستان سرد که برف سنگینی هم آمده بود مجبور شدم به بروجرد بروم...
هوا هنوز روشن نشده بود که به پل خرم آباد رسیدم... وسط پل به ناگاه به موتوری که چراغ موتورش هم روشن نبود برخوردم....... به سمت راست گرفتم ، موتوری هم به راست پیچید... چپ، موتوری هم چپ... خلاصه موتوری لیز خورد و به حفاظ پل خورد و خودش از روی موتور پرت شد تو رودخونه...
وحشت زده و ترسیده، ماشین رو نگه داشتم و با سرعت رفتم پایین ببینم چه بر سرش اومد ، دیدم گردن بیچاره ۱۸۰ درجه پیچیده... با محاسبات ساده پزشکی، با خودم گفتم حتما زنده نمونده ...
مایوس و ناراحت، دستم را گذاشتم رو سرم و از گرفتاری پیش آماده اندوهگین بودم... در همین حال زیر چشمی هم نیگاش میکردم،...
باحیرت دیدم چشماش را باز کرد ... گفتم این حقیقت نداره... رو کردم بهش و گفتم سالمی...؟
با عصبانیت گفت: " په چونه مثل یابو رانندگی موکونی...؟ "
با خودم گفتم این دلنشین ترین فحشی بود که شنیده بودم... گفتم آقا تورو خدا تکون نخور چون گردنت پیچیده....
یک دفه بلند شد گفت: شی پیچیده ؟ شی موی تو ؟ هوا سرد بید کاپشنمه از جلو پوشیدم سینم سرما نوره .... !!!

سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,

|
 

 خداییش ببین ما با کیا میشیم 70 میلیون ! یکی بهم اس ام اس داده سلام این شماره ی جدید منه. بعد ننوشته کیه !! 
خوب سگ بزنه بهت من الان از کجا بفهمم تو کی هستی؟

سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,

|
 

خاطرات خنده دار

 اغا ما پارسال يه دبيري داشتيم كه يه روز سركلاس دوستم داشت شلوغي ميكرد كه ايم معلمه اومدو يه سيلي محكم به اين دوستم زد[:
اما هيچي نگفت و ساكت نشست اما ميدونستيم كه تلافيشو سر معلمه در مياره...
اغا يه روز ديگه ما اين معلمه روداشتيم اما هنوز نميومده بود سركلاس!!!
اين رفيق ماهم يه دونه از اين فندك اتمي ها اورده با خودش و نقشه شم اين بود:
اين دستيگره در كلاس هم كه ازهردو طرف دستيگيره داره و جنسشم اهن بود در نتيجه اگه يه طرفشو گرم كني گرما به طرف ديگه دستيگه كه اونور دره ميرسه حالا موقع عملي كردن نقـــشه بود$$$$
يه نفر انتهاي سالن داشت نگهباني ميداد كه كي معلم مياد!!!
اين دوست ما هم داشت با اين فندك اتمي دستيگره در رو داغ ميكرد تا وقتي كه معلم خواست درو باز كنه...
خلاصه نگهبانه خبر داد كه معلم داره مياد،ماهم فورا همه رفتيم سرجامون نشستيم(فك كنم دماي دستگيره در به300درجه سانتيگراد ريسيده بود)
و حالا همه با هم شمارش معكوس: ســــــــــــه.... دووووووووو...يـــــــك
بووووووووووم جيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ معلم
باور كنين اين معلمه يـــــــــك جيغي كشيد كه كل مدرسه لللللللرزيد
نتيجه كار: 
1- معلمه تا يه هفته خونه بستري شد
2- كلاس ما به علاوه چهار كلاس ديگه رو انداخت
3- سه نفر از اعضاي كلاس اخراج شدند

سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,

|
 

 حدود دو ساعت و 30 دقیقه و 6 ثانیه و 0.2 ثانیه طول میکشه تا به یه دختر بگی میسی غلطه و باید بگی مرسی بعدش یه دفعه برمیگرده میگه چلا

سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,

|
 

بند جوراب

 عاقا از من به شما نصیحط ، وختی سوار ماشینید به عابرای گرامی تیکه نندازید 
عاخه ما رفته بودیم مسافرت خیرسرمون گفتیم شیرین کاری کنیم یه یارو داشت رد میشد بهش گفتم هی داداش بند جورابت بازه!!!
حالا یارو داش دنبال بند جوراب میگشت هیییچ .اوج فاجعه اونجاس که همون موقع بابام وایساد از یارو آدرس پرسید!!!!
من DD:
یارو O_o
بند جوراب :))))
بازم من :|

سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,

|
 

اسلایدر

دانلود فیلم